من کور هستم لطفاً کمکم کنروزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده روی تابلو نوشته بود:من کورم

روزنامه‌نگار خلّاقی که از کنار او می‌گذشت نگاهی به او انداخت و دید تنها چند سکه در داخل کلاه است. چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون این‌که از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آن‌جا را ترک کرد. عصر آن روز روزنامه‌نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدم‌های او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید که بر روی آن چه نوشته است.

روزنامه‌نگار جواب داد: «چیز خاص و مهمی نبود. من فقط نوشته‌ی شما را به شکل دیگری نوشتم» و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلو او خوانده می‌شد: «امروز بهار است ولی من نمی‌توانم آن را ببینم!»

ماه مهر گذشت و فرصت‌ها هنوز هم دست‌یافتنی است. فرصت‌هایی که در اطراف ما همیشه هستند و منتظرند که از سوی ما صید شوند. وقتی در آزمون‌ها نتیجه‌ی مطلوبی نمی‌گیرید و نمی‌توانید به اهدافتان نزدیک شوید  استراتژی خود را تغییر دهید آن وقت است که خواهید دید بهترین‌ها برای‌تان ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای پیشرفت و رسیدن به موفقیت است. حتی برای بی‌اهمیت‌ترین درس از نظر خودتان از هوش و تمرکزتان مایه بگذارید. این رمز موفقیت است!